همین جوری...
نوشته بود:
فرماندهش را برده بود خواستگاری،می گفت:حاجی جون!آخه این چه حرفی بود زدین؟
من خونه ام کجا بود؟فرمانده گفت:نگران نباش!
سپاه یک خانه بهش داده بود،می گفت لازم ندارم...
نوشته بود:
گیر افتاده بودیم،باید منتظر می ماندیم،هر کسی یک جایی پناه می گرفت
نه از تیر،نه از ترکش،نه از خمپاره،از تیغ آفتاب...
نوشته بود:
اولین باری بود که آرپی جی میزدم،تانک عراقی را نشانه گرفتم،شلیک کردم
تیر چراغ برقی که جلویم بود افتاد...
کاش مرا به بزم عاشقانه شان راهی بود....
شادی رو ح مقدس آسمونی هاصلوات...
فرماندهش را برده بود خواستگاری،می گفت:حاجی جون!آخه این چه حرفی بود زدین؟
من خونه ام کجا بود؟فرمانده گفت:نگران نباش!
سپاه یک خانه بهش داده بود،می گفت لازم ندارم...
نوشته بود:
گیر افتاده بودیم،باید منتظر می ماندیم،هر کسی یک جایی پناه می گرفت
نه از تیر،نه از ترکش،نه از خمپاره،از تیغ آفتاب...
نوشته بود:
اولین باری بود که آرپی جی میزدم،تانک عراقی را نشانه گرفتم،شلیک کردم
تیر چراغ برقی که جلویم بود افتاد...
کاش مرا به بزم عاشقانه شان راهی بود....
شادی رو ح مقدس آسمونی هاصلوات...
+ نوشته شـــده در سه شنبه 88 آذر 10 ساعــت ساعت 6:34 عصر تــوسط کربلایی135 |
نظر
برچسب ها: آسمونی ها
برچسب ها: آسمونی ها
Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ